دلم هواتو کرده بود ، هوای شیرین زبو نیات
دلم میخواست گریه کنم ، بگم که سخته تنهایی
ای هم صد ای آشنا ، بگو که پیشم می مونی
نمی دونم چه حالی و کجایی و چه می کنی
ولی صدات تو گوشمه ، می گی که اینجا می مونی
رفتم کنار پنجره ، گفتم شاید ببینمت
دیدم محاله دیدنت ، چون گل باید بچینمت
خبر آورد ای آشنا ، یه رازی را بهت بگم ؟
گفتم بگو : آهی کشید، اومد نشست رو شونه هام
سلام دوست من... امیدوارم حالتون خوب باشه...
خواستم تبریک بگم بابت وبلاگ زیباتون
با اجازه تون لینکتون کردم
موفق باشین
سلام.وبلاگ قشنگی داری.به منم سر بزن.خوشحال میشم نظرتو بگی
دلم خوش بود :
اگرچه دستانش در دستانم نیست ، دلش که با من است !!!
وقتی دلش با من است یعنی تمام او از آن من است …
اما حالا نه دستانش در دستانم هست نه دلش با من !
چقدر سخت است تحمل اینکه به یکباره تهی شوی از او
آنچه را عقل به یک عمر به دسا آورده است......
دل به یک لحظه ی کوتاه به هم میریزد....
آه....! یک روز همین آه تو را میگیرد.....
گاه یک کوه به یک کاه بهم میریزد......
..............................؟